- بو کردن
- استشمام
معنی بو کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- بو کردن
- استشمام
- بو کردن
- بوییدن، بو کشیدن، استشمام
- بو کردن
- нюхать
- بو کردن
- riechen
- بو کردن
- нюхати
- بو کردن
- wąchać
- بو کردن
- cheirar
- بو کردن
- annusare
- بو کردن
- sentir
- بو کردن
- ruiken
- بو کردن
- mencium
- بو کردن
- सूँघना
- بو کردن
- להריח
- بو کردن
- 냄새를 맡다
- بو کردن
- koklamak
- بو کردن
- kunusa
- بو کردن
- গন্ধ নেওয়া
- بو کردن
- سونگھنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خشمگین نشستن، اخم کردن
ایستادن، باز ماندن، متوقف شدن، کم کردن، رها کردن
عبوس شدن پژمان و ترشرو بودن چهره در هم کشیدن
احساس کردن، خبردار گردیدن، فهمیدن، پی بردن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
سعی کردن، کوشیدن
بوسیدن
بدرفتار کردن با او، ظلم کردن
واقع شدن، حادث شدن، ظهور کردن
عادت کردن